یورگ عزیزم

میدانم ماهی هیچ وقت مال من نخواهد بود ؛ آن لبخند گرم و قوی اش مال من نخواهد بود ، آن چشمان تیره و غمگین و عمیقش مال من نخواهد بود ،.و آن تن همیشه سیاه پوشش هیچ  وقت برای من نخواهد بود.

 

هفته ها میگذرد و من سعی میکنم باور کنم که قوی هستم ، آنقدری که برای نداشتن و مالکِ هر آن چیزی که با ولع میخواهمش،نبودن خودم را زجر ندهم و سرم را بالا بگیرم و با غروری پوچ لبخند بزنم و بگویم که قوی هستم و پشت سرم را نگاه نکنم و دوان دوان از همه چیزهایی که مال نیست دور شوم و دیگر اسمشان را هم جلوی خودم نبرم. اما نیستم ، یورگ من اصلا هم قوی نیستم.

 

امروز چشمهایش و نگاهش که به نگاهم رسید یادم انداخت که چقدر بد دلم برای این چشمها و این صورت و این.لبخند لعنتی تنگ شده استو او تنها چیزی که به من گفت این بود که"من ارزشش را ندارم" و یورگ میدانی چه گفت؟؟؟میدانی تنها چیزی که نباید میگفت چه بود؟؟؟"برایت بهترینها را آرزو میکنم"من نمیخواهم برایم بهترین ها را آرزو کند.

 

یورگ!من فقط میخواهم بمیرمفقط تو میدانی که چقدر سخت در عذابم و این تظاهر به قوی بودن چقدر بد مرا خسته کرده.

 

یورگ،خیلی وقت است که ندیده امت.یورگ دلم میخواهد الآن کنارم بودی و محکم بغلم میکردی و اجازه میدادی آن طوری که دلم میخواهد فریاد بزنم و گریه کنم.

 

یورگ،من خیلی تنهایم

 

ماه پری(لرزان و خسته)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها